خواهر و برادرانم را به یادگیری قرآن و خواندن نماز تشویق می کرد،
در
خاطرم هست هنگامی که پدر از جبهه برای بازدید خانواده به خانه بازمی گشت
بچه ها را دور خود جمع می کرد و می گفت می خواهم شما را خمینی بار بیاورم
و به ما آموزش قرآن و نماز می داد، آن زمان من 10 ساله بودم و بسیار
بازیگوشی می کردم، یکروز پدر بعد از آموزش قرآن از ما خواست تا آن را
بخوانیم، همه قرآن را خواندند اما بازیگوشی مانع شده بود تا من بتوانم آن
را یاد بگیریم، آنروز شهید برونسی گفت امروز نباید ناهار بخوری تا خیلی خوب
قرآن را یاد بگیری، من هم قبول کردم.
بعد از ظهر آنروز پدرم قبل از رفتن
به جبهه به من گفت مهدی جان اگر قول بدهی نماز خواندن را یاد بگیری وقتی
برگشتم یک هدیه خوب برایت می آورم من هم قبول کردم که قرآن و نماز را تا
برگشتن او خوب یاد بگیرم.
طی این مدت به عشق برگشتن پدر به خواندن نماز و قرآن
مسلط شدم، اما آن روز آخرین دیدار بود چرا که من از سال 63 تا اکنون به
عشق آمدن پدر هنوز منتظر و چشم به راه بوده ام.
مهدی برونسی فرزند دوم شهید عبدالحسین برونسی
به نقل از سایت فرهنگ انقلاب اسلامی